جدول جو
جدول جو

معنی یک کسه - جستجوی لغت در جدول جو

یک کسه
(یَ / یِ کَ سَ / سِ)
یک کس. منسوب به یک کس. به وسیلۀ یک کس. ازآن یک کس:
خارخار حسها و وسوسه
از هزاران کس بود نی یک کسه.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک بسی
تصویر یک بسی
یک بارگی، همگی، جملگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک اسبه
تصویر یک اسبه
ویژگی کسی که با یک اسب می تازد، ویژگی آنکه یک اسب دارد، کنایه از حقیر و پست، کنایه از تنها، برای مثال خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته / یک اسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته (خاقانی - ۳۸۷)، در حال تاختن با یک اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
یکه، تک وتنها، به تنهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک گره
تصویر یک گره
متحد، متفق، هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ کَلْ لَ / لِ)
بی مکث. بی درنگ. بی وقفه: تب کرد و یک کله افتاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکسره شود
لغت نامه دهخدا
که دارای یک کارباشد، که یک کاراز او ساسته شود، یک جا یک قلم کلی. یا یک کاسه کردن، یکجا کردن یکجا جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ذره
تصویر یک ذره
یک خرده مقدار بسیار خرد و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
دارای یک کار، که یک کار از او ساخته شود، بی جهت بیخود: فلان خانم یک کاره آمده بود ببیند من و شوهرش دعوا کرده ام یا نه
فرهنگ لغت هوشیار
یک سخن متحد یک سخن یکزبان متحد القول: من فرزندان و خزاین و دفاین را فدای این کار کرده ام شما نیزباید که در این کار یکدل و یک کلمه باشید
فرهنگ لغت هوشیار
دارای یک اسب، یک تنه یکه به تنهایی یک اسبه در دو ساعته گیرد سه بعد عالم چون از سپهر چارم اعلام مهرانور. (خاقانی)، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک گاه
تصویر یک گاه
خانه اول در تخته نرد: احمد بدیهی سه مهره در یک گاه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک کلمه
تصویر یک کلمه
((~. کَ لِ مِ))
متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
((~. تَ نِ))
تنها به تنهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک سره
تصویر یک سره
((~. سَ ر))
سراسر، از ابتدا تا انتها، به کلی، تماماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک کاره
تصویر یک کاره
((~. رِ))
بی جهت، بیهوده، کار بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک اسبه
تصویر یک اسبه
((~. اَ بِ))
دارای یک اسب، یک تنه، به تنهایی، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک کاسه
تصویر یک کاسه
((~. س))
یک جا، کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک گره
تصویر یک گره
((~. گِ رِ))
هم پیمان، متحد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک عده
تصویر یک عده
شماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک ذره
تصویر یک ذره
یک خرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخ کوه
تصویر یخ کوه
آیس برگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
Singleminded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
d'esprit unique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
یک باره، ناگهان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
eendimensionaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
concentrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
einseitig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
de mente única
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
одержимий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
целеустремлённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
jednostronny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
de mente única
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
एक-minded
دیکشنری فارسی به هندی